غزلغزل، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
گیسوی منگیسوی من، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

غزل زندگی

بارون بهاری

سلام عزیزم سلام نفسم قربونت برم امروز شنبه است و من از روز سه شنبه واست بگم سه شنبه ظهر  من و تو و بابا آبگوشتی رو که مامان جون واسمون درست کردن و بردیم بیرون توی فضای سبز خوردیم نمیدونی چقد بهمون خوش گذشت سبزی و نون سنگک تازه با هوای خیلی عالی که دفعه ای ی بار نم نم بارون میومد بابا همش میگفتن لیلا بارون میگیره خیس میشیم بیا بریم ی جای سقف دار ولی مامان قبول نکرد نشسته بودیم نهار میخوردیم که چه بارونی گرفت بابا فرار کردن تو ماشینو هی میگفتن بیاین بریم الان خیس میشیم ولی من وتو کلی جیغ میزدیم و نمیرفتیم و خیلی خوش میگذروندیم خیلی زود هم قطع شد و بابا دوباره برگشتن پیش ما قربون شکل ماهت برم اینقد بهت خوش گ...
19 ارديبهشت 1394

تولد دلینا

نفسم خوشگلم عزیز مامان امروز تولد دلنیا بود و تولدش رو توی شهربازی رنگین کمون گرفته بود از اونجایی که مامانا دعوت نداشتن من احتمال دادم شما به این تولد نری ولی دیروز گفتی مامان میشه شما پایین تو ماشین بشینی گفتم بله مامان معلومه که میشه من اصلا تو ماشینم نمیرم طبقه پایین میمونم و توام با استقبال قبول کردی ظهریهو یادم اومد که هدیه نخریدیم دو تا از کتابای خودت رو که خونده بودیمشون رو کادو کردیم واسه دلنیا (مامان جون تو کتبا و وسایلت رو فوق العاده تمیز نگه میداریم حتی کتابایی رو که چند بار خوندی و دوسشون داری انگار نو نو ان) خلاصه ساعت پنج راه افتادیم تولد و رسیدیم و من طبقه پایین وایسادم و شما هم رفتی دو بار یواشکی ازله ها اوم...
10 ارديبهشت 1394

اولین هدیه روز معلم

سلام نفسم سلام غزلم عزیز مامان دیروز ظهر به محضی که من از اداره رسیدم خونه مامان جون پریدی جلو درو گفتی: مامان دوستام واسه شیرین جون کریستال خریده بودن گفتم مامان جون امروز که روز معلم نیست گفت چرا دوستام هدیه خریده بودن ( من خودم ساعت دوازده با همکارم رضوان پاس گرفتیم و رفتیم بازار و چند تا چیز زیر سر گذاشتیم تا عصری با مامان جون بریم بخریم) عصر با مامان جون رفتیم واسه شرین جون ی شکلات خوری واسه زری جون و مرضی جون ی شکل قندون واسه مریم جون و بهجت جونم ی شکل دیگه قندون خریدیم و شب اومدیم خونه قربونت برم  یهویی شب گفتم بیا روشونو واست بنویس؟ قربون عقلت برم گفتی مامان ی روبانی چیزی یا ی کارتی؟ فدات بشم دیدیم راس میگی ساعت ده ش...
10 ارديبهشت 1394

سرویس غزل نازم

سلام عزیز مامان فدات شم امروز اولین روزیه که واست سرویس گرفتم فدات بشم هر روز بزرگتر و خانم تر میشی قربون چشات برم ساعت ده دقیقه به هفت بود که صدای پاتو  شنیدم قربونت برم سریع دوئیدم  رو به اتاق مامان جون آخه گلم طبق معمول ما خونه مامان جون بودیم و من و شما تو اتاق خواب مامان جون می خوابیم دیدم خوشگل مامان داره چشاشو میماله و میا " مامان! داری کجا میری؟" خوشگل مامان دارم میرم اداره برو پیش مامان جون دراز بکش فدات شم قربون نازیات برم رفتی پیش مامان جون و ده دقیقه ای اومدی گفتی ینی آقای محمدی میاد دنبالم باید زود برم؟ نه مامان جون هشت ونیم میاد بروبخواب : نمیشه نرم مهد، نه قربونت برم فردا که روز بازیه...
9 ارديبهشت 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به غزل زندگی می باشد